من هنوز میخوام از این شهر برم، خسته شدم از اینکه برای هر چیزی باید تهران برم. دورههای آفلاین با اساتید بزرگ و خوب واقعا خالی از لطفه، حداقل برای ما اهالی هنر که مجبوریم از زاویهی دوربین نحوهی قلم دست گرفتن استاد رو ببینیم و .
عاشق خستگیهایی هستم که به خاطرشون استراحت میکنم، دو مدل هم هستن یا اونقدر خسته میشی که بعدش نیاز داری به استراحت یا میدونی که یه خستگی در پیش داری و جلو جلو براش استراحت میکنی.
همچنان حال مچ دست راستم تعریفی نیست و حالا دندانهای عقلم تصمیم دارن دربیان و شبها از درد فک خوابم نمیبره.
از کارم دوست دارم در همین حد بگم که دوستش دارم و اگر خدا بخواد بهش خوشبینم.
با استاد ب که صحبت میکردم میگفت که اصلا وارد دانشگاه نشده و حتی رشتهی تحصیلیاش تجربی بوده، علاقه و استعداد و پیگیری که داشته تو بیست و یک سالگی به جایگاه استادی رسوندتش و اگر میخواست از طریق دانشگاه به این جایگاه برسه حالا حالاها تو مسیر بود. واقعا برای خیلی از آدمها مسیر رسیدن به موفقیت و هدفهاشون ااما دانشگاه نیست، انگار منم یکی از همون آدمها هستم. دیگه قید درس خوندن رو زدم و از خیر و شرش گذشتم. نمیدونم برای این نظام آموزشی چه تدبیری میشه اندیشید من متخصص در این حوزه نیستم ولی این رو میدونم که استعدادهای زیادی تو این سیستم دارن گمنام میمونن و حتی هنرستانها هم نمیتونن این استعدادها رو جوری که باید پرورش بدن.
اصلا به مدرسه و دانشگاه فکر میکنم حالم بد میشه :)))
استرسهای امتحان، مقایسه شدن دانشآموزا با همدیگه توسط معلمها، توی هنرستان و دانشگاه شاهد این بودم که استادی چون کار دانشجو سلیقهاش نبود ردش کرد و بهش نمره نداد در صورتی که اون کار از نظر مبانی کاملا درست و عالی بود.
اینایی که گفتم برای منی که مسیرم دانشگاه نیست بود ولی خیلیها هستن عاشق همین فضای رقابتی هستن و خیلی هم توش موفق هستن.
تقریبا هر روز مسیرم از حرم میگذره مثل امروز و به یاد همهتون هستم.